معرفی وبلاگ
و خداوند عشق را افرید تا عاشقان تنها نمانند و آن زمان که عاشق مي شوي و مي داني که عشقي هست و باور داري کسي که تو را دوست دارد و در آن شبهاي سرد و يخبندان با تو مي ماند.. در آن لحظات مي فهمي دوست داشتن چقدر زيباست ..... و آن زمان که کسي در فراسوي خيال تو نيست و تو تنهاي تنها در جاده هاي برهوت زندگي قدم مي زني تنها اوست که به تو آرامش خيال مي دهد.....
دسته
دوستای گلم
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 19471
تعداد نوشته ها : 31
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

روزهای خوب باهم بودنمان گذشت …
روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و
تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند.
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت
و اینک دلم هوای تو را کرده است…
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است…
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره
می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش میداد را بشنوم…
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم…
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی…
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند….
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم….
برگرد! بیا تا فصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم…
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد!
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است…
چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم میزدی ، چه
عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی و به من می گفتی که مرا دوست می داری!
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای
بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام…
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود….
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ، صدای گریه هایت تنگ شده است..
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم….
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم…
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم
و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم.

دسته ها :
2:13 بعد از ظهر

 

در فراسوی زمان به دنبال تو گشتم

اما تو را نیافتم

تو رفته بودی

بی انکه بگویی

تو تنها رفتی

ومن تنها ماندم

در تنهایی ام

سکوت را میهمان کرده

اما

تو را نیافتم

در جنگل عشق

درختان سر به فلک کشیده را دیده

اما تو را نیافتم

درکنار امواج دریا نشستم

اب زلال و پاک بود

اما تو نبودی

در جاده ی بیکسی

به دور دستها خیره شده

تا شاید گم شده ام را بیابم

اما باز هم تورا نیافتم

به اسمان نگریستم

ستاره تو را نیافتم

تو رفته بودی

و مراتنها

در بیهوته ای رها کرده بودی

من تنها شده بودم

بی هیچ واژه ای

بی هیچ رازی

 

دسته ها :
7:15 بعد از ظهر
X