معرفی وبلاگ
و خداوند عشق را افرید تا عاشقان تنها نمانند و آن زمان که عاشق مي شوي و مي داني که عشقي هست و باور داري کسي که تو را دوست دارد و در آن شبهاي سرد و يخبندان با تو مي ماند.. در آن لحظات مي فهمي دوست داشتن چقدر زيباست ..... و آن زمان که کسي در فراسوي خيال تو نيست و تو تنهاي تنها در جاده هاي برهوت زندگي قدم مي زني تنها اوست که به تو آرامش خيال مي دهد.....
دسته
دوستای گلم
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 19477
تعداد نوشته ها : 31
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند

دسته ها : عشق من
1:14 بعد از ظهر

زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم

 

 

نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود

 

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی توبود

 

 زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود

 

زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار توبود

 

زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود

 

زیباترین هدیه عمرم محبت توبود

 

زیباترین تنهاییم گریه برای توبود

 

 

دسته ها : عشق من
12:51 صبح

 

از کوچه های تنهایی که رد می شدم...

هنوز رد پای خاطره ها رو به وضوح می دیدم.دوست نداشتم دنبالشون کنم...

از کنار هر رد پا رد می شدم و مواظب بودم که یه وقت دوباره با همون رد پاها به جایی که بودم بر نگردم و باز همون خاطره ها تکرار نشه...

تو از راه رسیدی...دستامو گرفتی و گفتی بیا با هم بریم...

من توی این کوچه تنگ و تاریک تنهات نمی ذارم...

وجودم پر از اشتیاق بود...از اینکه تو اومدی و لحظات تنهاییم به پایان رسید...از اینکه دستای سردمو توی دستای گرم و مهربونت گرفتی...

ولی دوست نداشتم وقتی که بهت نیاز دارم پیشم باشی...

چون وقتی کسی رو واسه اینکه بهش نیاز داری بخوای...ممکنه یه روز نیازت برطرف شه...

ولی من تورو واسه خودت می خواستم...

دوست داشتم که لحظات شیرینی که توی راه داشتم باهات تقسیم کنم...

ولی دوست نداشتم که گه گاهی که راه تلخ می شه...تو تلخیشو حس کنی...

توی راه همش نگران بودم...

مدام توی گوشت می خوندم که.......مواظب باش...روی اون ردپاها راه نریا...

اون راه به جای خوبی ختم نمی شه...

تو همیشه مهربون و دوست داشتنی بودی...سریع به من می گفتی...باشه...مواظبم....

حالا منو بغل کردی و از اون کوچه می گذری...چشمامو بستم...

می دونم که خودت بلدی چیکار کنی...

دیگه نگران رد پاها نیستم...فقط دوست دارم از گرمای آغوشت لذت ببرم...

خودمو به دستای مهربونت می سپارم...

هر جا بری...منم میام...

دسته ها : تنهایی
12:46 صبح

از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ،

 با دستهایم چشمانم را محو می کنم

تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ،

 دستانم را کمی کنار می زنم

و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم

نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ،

 چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است

 جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم

که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟

و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ،

 چقدربی کس و تنها ماندی !

 جواب صفحه های سفیدت را چه دهم

که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است

که مرهم زخم های بی کسی ام باقی بمانی

 و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم

 چون روح باران زده ی شیدای روزهای آشنایی

 گرفتار تگرگی بی پایان شد

و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان

آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه

 غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ،

 نبودی تا ببینی که آسمان

 چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت

 و تن سرد مرا نوازش می کرد ،

نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ،

تو خود گفتی آبیِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ،

تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست

 و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ،

 از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ،

 چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم!

 می خواهم ترکت کنم

و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای

 که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم .

 شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را

به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی

 و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... !

 در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ،

 آرام صندوقچه ای را مهر می کند

 و زمزمه ای در زیر لب دارد .

نوایش ضعیف نیست

 اما هیچ کس نمی تواند بفهمد

 او چه می گفت و دیگر نمی گوید...

 

دسته ها : عاشقانه
12:35 صبح

کاشکی میشد بفهمی کسیو که دوست داری تورودوست داره ، حداقل یه اشاره می کرد ، اونوقت انتظار چقدرشیرین بودحتی واسه ده هاسال ،اما وقتی یه جورایی توبلا تکلیفی هستی خیلی سخته ، اونوقته که مجبور میشی یکی دیگه رودوست داشته باشی وراه دیگه ای واست نمی مونه.اونوقت تنها آرزویی که واست می مونه مرگه،نرسیدن به عشقت ومرگ تموم آرزوهات .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این نوشته رو بهترین دوستم تو نظرات مطالبم داده بود..

تا به امروز مطلبی مثل این که حس میکنم واقعا حرف دلم بود و شاید نتونسته بودم  بیانش کنم

رو نخونده بودم.

بهترین هدیه ام از بهترین دوستمSmile

دسته ها : حرف دلم
12:19 صبح

سکوت کردم در مقابل تو ...

در مقابل احساساتم ، در برابر قلبم

 و هیچگاه نگفتم دوستت دارم اما تو چرا...

تو چرا نخواندی از چشمانم عشق بی نهایتم

 را به خود ،

 تو چرا نفهمیدی که بی تو نمیتوانم

  و بی تو خواهم مرد و تو رفتی ...

تو رفتی و نگاهت تا اخرین لحظه به لبهایم بود

 که بگویم بمان اما غرورم...

 اری این غروری که مرا

 در اسارت خود قرار داده ،

 مرا به سکوت وا داشت تا

 نتوانم بگویم

 نرو....

 و امروز تو دیگر نیستی ،

 رفتی برای همیشه ،

 حالا فهمیدم  در تمام این مدت

 این من تنها نبودم که در اتش فراق تو ...

حال میفهمم که اگر چند روز ،

 فقط چند روز زودتر امده بودم ،

 اکنون تو را از دست نمیدادم و

 هیچ برایم نمانده... و

 دیوانه وار برای دلم میخوانم:

 امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...

دسته ها : سکوت
2:8 بعد از ظهر

گاه می جویم تو را ، تنها تو را


از پس یک روزنه تا آسمان


در میان بوته های آرزو


در طی بی بازگشت یک زمان


گاه می گویم تو را  گم کرده ام


سالها پیش از حضورم در جهان


بی تو من آن نیمه گم گشته ام


بارها  جستم تو را در دیگران


گاه نزدیکی به من، حس می کنم !


همچو عکسی کهنه در آنسوی قاب


لا بلای آدمکهای عجول


در  خیابانی شلوغ و پر شتاب


باز می جویم تو را در بسترم


باز می بینی مرا شاید به خواب


ای که می خواهی و می خواهم تو را


کاش می دیدم تو را  در آفتاب


ای که می خواهی و می خواهم تو را


زندگی بی تو تمامش  خستگیست !


با  تو  اما، ای من کامل شده !


دانم  این خانه ،پر از دلبستگیست


لا بلای سطر ها و صفحه ها


باز می جویم  تو را، تنها تو را


ناشناس آشنای خوب من


من تو را گم کرده ام؟ یا تو مرا ؟

دسته ها : تنهایی
11:48 صبح

از عذاب رفتن تو میسوزم تو اوج غربت

واسه ی بودن با تو ندارم یه لحظه فرصت

اینجا اشکِ تو چشامو به کسی نشون ندادم

اگه بشکنه غرورم خم به ابروم نمیارم

وقتی نیستی،هرچی غصه ست تو صدامه

وقتی نیستی،هرچی اشکه تو چشامه

از وقتی رفتی،دارم هرثانیه از غصه ی رفتنت میسوزم

کاشکی بودی و میدید که چی آوردی به روزم

حالا عکست،تنها یادگاره از تو

خاطراتت،تنها باقی مونده از تو

وقتی نیستی،یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم

کاش از اول نمیدونستی من عاشق تو بودم

دسته ها : تنهایی
11:47 صبح

پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت



شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت



آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت



پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....



غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....



فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...



عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.



پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و



چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.



پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و



اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام



پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.

دسته ها : عشق من
10:7 صبح

واقعا دوستت دارم


واقعا دوستت دارم


گرچه شاید گاهی

چنین به نظر نرسد


گاه شاید به نظررسد

که عاشق تو نیستم

گاه شاید به نظر رسد

که حتی دوستت هم ندارم

ولی درست در همین زمان هااست

که باید بیش از همیشه

مرا درک کنی

چون در همین زمان هاست

که بیش از همیشه عاشق تو هستم

ولی احساساتم جریحه دار شده است

با این که نمی خواهم

می بینم که نسبت به تو

سرد و بی تفاوتم

درست در همین زمان هاست که می بینم

بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود

اغلب کرده تو ؛که احساسات مرا جریحه دار کرده است

بسیار کوچک است

ولی آن گاه که کسی را دوست داری

آن سان که من تو را دوست داری

هرکاهی ؛کوهی می شود

و پیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد

که دوستم نداری

خواهش می کنم با من صبور باش

می خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و می کوشم که این چنین حساس نباشم

ولی با این همه

فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی

که همیشه

از همه راههای ممکن

عاشق تو هستم

دسته ها : عشق من
9:53 صبح
X