گاه می جویم تو را ، تنها تو را
از پس یک روزنه تا آسمان
در میان بوته های آرزو
در طی بی بازگشت یک زمان
گاه می گویم تو را گم کرده ام
سالها پیش از حضورم در جهان
بی تو من آن نیمه گم گشته ام
بارها جستم تو را در دیگران
گاه نزدیکی به من، حس می کنم !
همچو عکسی کهنه در آنسوی قاب
لا بلای آدمکهای عجول
در خیابانی شلوغ و پر شتاب
باز می جویم تو را در بسترم
باز می بینی مرا شاید به خواب
ای که می خواهی و می خواهم تو را
کاش می دیدم تو را در آفتاب
ای که می خواهی و می خواهم تو را
زندگی بی تو تمامش خستگیست !
با تو اما، ای من کامل شده !
دانم این خانه ،پر از دلبستگیست
لا بلای سطر ها و صفحه ها
باز می جویم تو را، تنها تو را
ناشناس آشنای خوب من
من تو را گم کرده ام؟ یا تو مرا ؟